... من و دخترام ...

اينجا مينويسم از خاطرات خوشمون با هم ،از روزاى قشنگ بچه گى تون با هم

شیرین زبونیات 1 ...

1392/9/20 4:40
نویسنده : نرگس
951 بازدید
اشتراک گذاری

چند شب پیش داشتیم میخوابیدیم من به بابایی گفتم خسته شدم امروز بعد تو پشت سر من سریع به بابایی گفتی  اااااده سده بچه یعنی  خسته شده بچه ... ماچ

دیروز دم در آتلیه با خاله وایساده بودیم گفتی میییم آتالیه ؟ یعنی میریم آتلیه ؟تو خونه هم وقتی من نیستم و خاله ها میپرسن مامانی کجاست میگی آتالیه !عینک

بابایی داشت تو دستشویی مسواک میزد هی صداش میکردی میگفتی بیا بیلوون جیش دالم ...لبخند

یه خرابکاری  میکنی و خودتم میگی عیب نداله عیب نداله ...نیشخند

یه روز هی دستمال کاغذی میکندی بهت گفتم رزانا دستمال تموم شه دیگه دستمال نداریما گفتی نهههه بابایی میخله یعنی میخره ! متفکر

یه مدت هر چیزی رو هی سوال میکردی تو خلیدی ؟؟ بابایی خلیده ؟تشویق

یه شب مامان بزرگ مامان بابایی اینجا بود یه چیز گریه دار تعریف کردو یه کم گریه کرد هم پشتش به تو بود و هم تو سرت گرم بود نمیدونم از کجا فهمیدی و بهش گفتی مامانی گله نکن اااااا تعجب

شبا میگی ااااسسه بوگو یعنی قصه بگو ...قلب

کتاب میدی بهم میگی بوخون ...خیال باطل

(بابا داشت میخندید) تو : نخند بچه ...

با عروسکات که بازی میکنی هییی بهشون میگی بخواب عزیزم ... بخواب مامانم باشه ...قلب

و اما میگیییی اوووووست دالم یعنی دوست دارم مهربون من اولین بار به خاله نفیسه گفتی و از اون موقع 100 بار به خودم گفتی وااااای چه خوبه که تو رو دارم ، چه خوبه که نفسم بهم میگه دوست دارم منم هزاران بار میگم دوست دارم و عاشق و دیوونتم ...قلبماچقلب

خلاصه که هزار ماشالههه روز به روز کلمات بیشتری یاد میگیری و مثل طوطی تکرار میکنی و خییلیی شیرین زبون شدی ...

چند وقته موهای زیباتو کوتاه کردم اینم قبل و بعد کوتاهی ...

 

1

 

2

 

قربون اون لب ور چیدنت مامانم ...

 

3

 

در حال دیدن کارتون مورد علاقت دورا ...

 

4

 

یه روز که خونه مامان جون بودی واست خریدم خیییلییی ذوق کردی ...

 

5

 

این عکس از قبل جا مونده داری با بابایی میری هیئت ...

 

6

 

 

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)