کارهای جدید تو ...
سلام عشقم ...
الان که دارم واست مینویسم ١ ساعته از حموم اومدی و شیر خوردی و خسته و کوفته خوابیدی ...
عیدمونم با همه خوبیا و بدیاش تموم شد و بهترین عید من بود چون تو رو داشتم و سالی که گذشت بهترین سال زندگی من بود، سال ١٣٩٠ سالی که تو عزیزترینم توش به دنیا اومدی ...
عزیزم الان ١٦٤ روزه که تو رو داریم و انگار دنیا رو داریم ، الان دیگه هر چی میگذره تو هی کارای بیشتری یاد میگیری و دل ما رو هم بیشتر میبری...
اجسامو دیگه تقریبا با دستات میتونی بگیری ...
مثل خودم شب زنده داری و شبا که میشه تازه سر حال میای و تا بهت پخخخ میکنیم از خنده غش میکنی که نخوابونیمت ...(البته این عادت بدیه و از امسال تصمیم گرفتم ساعت ١٢ بخوابم انشاللللا)
تخت و موزیکالتو خیییلی دوست داری و واسش ذوق میکنی کلا هزاو ماشالا خیلی خوش خنده و خوش اخلاقی و بیرونم که میریم خرید اینو همه بهم میگن...
عاشق انگشت اشارتی یکسره داری میخوریش اونم برعکس یعنی کف دستت رو به بیرونه ...
اگر نخوای بری بغل کسی خییییلییی شییک پشتتو میکنی و اگرم بخوای بری میخندی و خودتو میندازی تو دستاش ملوسم...
راستی ایلیا پسر خالت که خیییلیی شیرین زبون و مهربونه،الان ٣ سالشه و به تو میگه خانوم حنا ...
امشبم خونه خاله دعوتیم و بیدار که شدی حاضرت میکنم تابریم ...
...اینم چند تا عکس جدید و ناز از یه دختر شیرین و ناز...