... من و دخترام ...

اينجا مينويسم از خاطرات خوشمون با هم ،از روزاى قشنگ بچه گى تون با هم

2 روز مانده به 1 سالگی ...

1391/8/1 10:00
نویسنده : نرگس
495 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم جانم نفسم (مثل سلطان سلیمان گفتم)

احساس عجیبی دارم از این که چند روز دیگه ١ ساله میشی بعضی موقع ها گریم میگیره از اینکه تولده ١ سالگیته این بدون که منو بابایی خییلییییی عاشقتیم و تو نفس مایییی...

عشقم هزار ماشالههه کلی وروجک شدی امشب که داشتی خودت از روزمین بدون کمک از چیزی بلند میشدی که راه بری و بازیگوشی میکردی بابا حامد گفت یادته یه روز دغدغمدن  این بود که رزانا یاد بگیره دمر بشه و بعد منتظر بودیم تا یاد بگیری از حالت دمر قلت بخوری ؟؟ الان دیگه خودت بدون کمک از روی زمین بلند میشی و راه میری، اولین و بیشترین قدمهات روز جمعه ١٤ مهر بود و از اون به بعد هی بیشتر و بیشتر شد ، عزیزم انشالههه همیشه تو زندگیت  قدمهات استوار و محکم باشه ...

 مهر ماه این کارارو انجام دادی :

از مبل بالا و پایین میری ...

موبایلو تلفن و میگیری دستت و حرف میزنی و راه میری انگار یه عمر با تلفن صحبت کردی ...

عاشق دایی محسنی بهش میگی دایی (هنوز مامان بابا نمیگی)

وقتی بهت میگیم کلاغه میگه؟ یه نفس میگی قا قا قا قا قاقا قا .....

بهت میگی لی لی لی لی حوضک انگشتتو میچسبونی به کف اون یکی دستت ...

١١ مهر اولین عروسی زندگیت که عروسی پسر خالم فرشاد بودو رفتیم ...

١٣ مهر رفتیم داروخونه گوشای نازتو سوراخ کردیم و از اونجایی که من دردشو یادم نبود اول خودم سوراخ کردم ببینم دردش واسه تو زیاد نباشه ، بعد گوشای تو رو سوراخ کردیم ،یه کمی گریه کردی و تا از دارو خونه اومدیم بیرون انقدر خانوم بودی آروم شدی عشقم مبارک باشه...

اولین ماکارونی عمرت و ٢٣ مهر و با یه اشتیاق بالاییی خوردی نوش جونت مامانی ...

بازی مورد علاقت دنبال بازیه تا دنبالت میکنی فرار میکنی و وقتی نزدیکت میشی وای میسی و با یه لحن شیرین و نازی یه چیز میگی مثلا دددد ...دالی بازی هم که بلدی و میگی دااا دااا.....

تیکه کلامت تو صحبتات :ییه ییه...

وقتی یه چیز داری میخوری اگه بهت بگیم بده منم بخورم تعارف میکنی ولی اگه خیییلییی خوراکیتو دوست داشته باشی در میری فدات شم کوچوووووولو ...

چند شبه که پیش خودمون منو بابایی میخوابی چون اتاقت سرده و ٣ تایی  تو پذیراییمیخوابیم و من خیییییلییییی  کیف میکنم از اینکه شبا پیشمی ...

اصلا دوست نداری من پای لپ تاپ بشینم و تا میبینی رفتم پای کامپیوتر میدویی میای هییی در سی دی رامو بازو بسته میکنی و کلیدارو تند تند میزنی ، سیم شارژرشو هی میزنی در میاری و غر میزنی تا من زودتر بلند شم ...

برام مثل عروسکی یه عروسکی که زندس و شیرینو همه ی زندگیمه اصلا برای همینه که دخترا وقتی بچه ان عاشق عروسکاشونن طبیعتشونه و مادر بودنو تمرین میکنن و  این برای من خیییلییی جالبه ...

پاتوقت بالای یکی از مبلاس که از روی اون دستت به یه سری از وسایل میرسه جات یا روی اونه که وایسادی یا میری میشینی پشتش ...

کابینتارم که نگوو از دستت به دراشون کش زدم ولی تا غافل میشم رفتی سراغشون ...

جمعه ها برنامه ی فیتیلرو خیییلییی دوست داری و قشنگ نگاه میکنی مثل خودمیییی ...

عااااااااشق تاب خوردن روی دستی و مخصوصا این که دایی محسن تابت بده میپری بغلشو و حالت تاب خوردنو میگیری و  با آهنگ تاب تاب میخونی تا تا تا تا ...

دندوناتم که همچنان همون ٤ تا بالا و ٢ تا پایینه ...

الانم که دارم مینویسم صبحه و میخوام برم آتلیه و تو تو خواب نازی دوست دارم الان ازت عکس بندازمو بزارم ...اینیهاش اینم عکس الان ...

1

مامانی خیییلییی دوست دارم فردا هم   آخرین عکسای قبل ١ سالگیتو میزارم  عزیزترینم ...

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)