هفته ی سی و چهارم
سلام دخملیه قشنگم ...
خیییلی وقته که ننوشتم چونکه خیلی مامانیه تنبلی هستم ولی قول میدم که ازین به بعد تند تند بنویسم...
امروز وارد هفته ی 34 شدیم مامانی باورم نمیشه که اینقدر داره زود میگذره و چند هفته دیگه میای و خونمونو پر از شادی میکنی ...
اسمتو هنوز دقیق انتخاب نکردیم ، ولی منو بابایی اسم رزانا به دلمون نشسته تا ببینیم قسمت چیه ؟
(رزانا روز بهانی ) قربونت برم امیدوارم هر اسمی میزاریم خودت دوسش داشته باشی...
امروز جمعه س از صبح تنها خونه ام و دلم گرفته بابا حامدم 1 ساعت دیگه میاد میریم بیرون دلم باز میشه...
چند روز دیگه هم منو بابایی آخرین مسافرت دو نفره مونو میریم مشهد ...
دفعه دیگه که بیام از یه سری وسایلات عکس میزارم ، تا آخر این ماه هم تخت و کمدتو با مامان جون میخریمو وسایلاتو میچینم عکساشو میذارم... ایشا... که دخملیم صحیح و سالم به دنیا بیاد و ازشون استفاده کنه...
عزیزم من فعلا میرم ولی زود برمیگردم منو بابایی خیلی دوست داریم ...