چهارمین ماهگردت مبارک عزیزترینم
سلام همه ی دنیای مامان بابا...
ببخشید که انقدر دیر وبتو آپ کردم دیگه قول میدم تکرار نشه...
٥ روزه که رفتی تو ٥ ماه ماه مامان...هزار ماشا... خانومی شدی ...
مامانی خیییلییی حرفا واسه گفتن دارم ولی تو حرف و تو نوشتن نمیگنجه ...
از سختی ها و روزای اول و اخر بارداری که عاشقت بودم و وقتی به دنیا اومدی و دیدمت صد برابر بیشتر عاشقت شدم ، از روزای اولی که به دنیا اومده بودی الان که فکر میکنم میبینم چه قدر کوچولو بودی و ظریف ... الان باحات خیییییلییییی حال میکنم وقتی میبینم داری بزرگ میشی به خودم افتخار میکنم نمیدونم چه جوری خدا رو واسه داشتنت شکر کنم ... وقتی میبینمت دلم ضعف میره واست آخه خیلی بامزه ای خیلی خانومی خیلی فهمیده ای خیلی شیرینی ...اون موقع ها که تو رو نداشتم من چه جوری زندگی میکردم ؟
دخملم مامان و بابا شناس شده و بغل دیگران که میره گریه میکنه ، البته خونواده منو خوب میشناسه و بغل اونا آرومه...
وقتی جایی میریم و برمیگردیم خونه از اینکه برگشتیم خونه خیییلیی خوشحال میشه و آرامش و تو وجودش میبینم ...
انقدر بغل و دوست داره که وقتی تو بغل دنیا ماله اونه و نه شیر میخواد نه هیچی...
همش دوست داره پاهاشو بگیییره...
سعی میکنه اجسامو بگیره و تا چیزی به دستش میرسه مستقیم میره تو دهن...
بعضی موقع ها هم که حوصلش سر میره قر قر میکنه خییییلییی ناز ...
عین جوجو های طلایی میمونه مخصوصا یه تیکه جولوی موهاش که بلند ترهو مثل پر جوجو میمونه...
با تمام وجود سعی میکنه بلند شه و بعضی موقع ها اینقدر سعی میکنه و نیمه نشسته میکنه خودشو که من هاج و واج میمونم...
امروز که رفته بودیم مانتو بخرم فروشنده ها گرفته بودن دخملمو بهمم نمیدادنش و باهاش چند تا عکس انداختن آآآآآآآآآآره دخملم هر جا میره همه عاشقش میشننن....
وااااای باباییشم بد جور عاشقشه و واسه دیدنش ثانیه ها رو میشمرههه همیشه خدا رو به خاطر داشتنش شکر میکنه ..
الان ساعت ٣ شبه ولی خانوم خواب ندارهه اینجا رو مبل خوابیده و داره دست میخوره...
منم که موهام شدیدا میریزه و کلافم کرده به خاطر شیردهی یاد موهای خشگلو پرم به خیر هههه ...
خدا رو شکر ...
من و بابایی عاشقتیم گلم
الانم که ساعت ٣وربعه شیر خوردیو خوابیدی ، خوابای خوب ببینی شیرینی ما ...