... من و دخترام ...

اينجا مينويسم از خاطرات خوشمون با هم ،از روزاى قشنگ بچه گى تون با هم

مسافرت و 6 ماهگی و واکسن

1391/2/16 18:27
نویسنده : نرگس
779 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم امروز با ١٣ روز تاخیر اومدم تا ٦ ماهگی عزیزترینم و تبریک بگم ...

عزیزم ٦ ماهگیت مبارک ...

یادمه وقتی باردار بودم با خودم میگفتم دخملم که ٦ ماهه بشه خیلی خوبه دیگه یه کم جون گرفته و من میتونم کار آتلیه مو شروع کنم کووووووووووو تا اون موقع ، حالا دخملم ٦ ماهه شده و اون روز اومده خداااایا روزی هزار بار شکرت...

پریروزم که واکسنت و زدیم و تموم شدو خیالمون راحت شد و رفت تا ١ سالگی ، مثل هر بار روز اول و دوم تبت بالا و پایین میشد و بی حال و کلافه بودی و پات درد میکرد، دردت به جونم ، دیروزم یه کم بیرون روی داشتی که خدا رو شکر امروز خوب و سرحال شدی مثل همیشه ...

لثه هاتم خیلی میخاره و آب دهنت میره مامانی به خاطر دندونای نازت که میخواد دربیاد ...

دخملم خیلی جیغ جیغو شدی و من عاشق جیج زدناتم چون خییییلیییی ناز و بانمک میشی جفت دستاتو مشت میکنی و چشماتم میبندیو جیغای کوتاه میکشی که من میخوام بخورمت وقتی اینکارو میکنی ...

چند روزم هست که همش میگی ددددد دددددد .....

از مسافرتمون به جنوب بگم که وقت نشد بیام بنویسم اول ماه رفتیم خونه یکی از مشتریای بابایی که تو جزیره ی خارگ بود که حالا یکی از دوستای خوب بابایی شده خییییییلیییییی بهمون خوش گذشت چون فوق العاده آدمای خوب و خونگرمی بودن ١ روز هم با کشتی  رفتیم گناوه و یه کم خرید کردیم چیز خاصی نداشت ، در کل مسافرتمون ٤ روزه بود و دومین سفر شما بود اولی شمال و دومی هم جنوب ، رفتی جنوب و همرو عاشق خودت کردی و برگشتی و طرفدارات هی زنگ میزدنو حالتو میپرسیدنو میگفتن جاش واقعا خالی شده، دختر دوست بابا هم وقتی از مدرسه اومده بود کلی گریه کرده بود دیده بود تو نیستی عزیزم ... girl_cray2.gif

اینم این چند وقته ی ما بووووود فعلا ...

a

b

Smiley

c

d

e

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)