... من و دخترام ...

اينجا مينويسم از خاطرات خوشمون با هم ،از روزاى قشنگ بچه گى تون با هم

28 دی آرایشگاه ...

٢٨ دی  رزانا رو برای اولین بار بردم آرایشگاه تا موهاشو کوتاه کنم ... خاله نفیسه هم اومده و بودو کلی سرتو گرم کرد تا وایسی و کلی باهات بازی کرد ... خانوم آرایشگر هم یه کم خسته شد ولی خوب موهاتو کوتاه کرد و هزار ماشالااا خییلیی بهت میاد ... اینم عکساش ... قبل کوتاهی ... بعد کوتاهی ...
7 بهمن 1391

نفسم میره مهد کودک ...

سلام عشقم امروز دومین روزیه که میری مهد کودک ... امروز شنبس اولین روزت ٣ روز پیش یعنی چهار شنبه بود ، صبحا حدود ساعت ١٠ میذارمت میام  آتلیه  تا ٢ میام دنبالت ... روز اول که گذاشتمت خیییلییی سخت بود و وقتی با بابایی عکسی که تو مهد ازت گرفته بودیم و دیدیم جفتمون گریه کردیم امیدوارم که اونجا بهت خوش بگذره ولی میخوام یه مهد بهتر پیدا کنم این نزدیکا فقط ٢ تا مهد داره که این از اون یکی بهتر بود حالا ١ ماه بری تا ببینم چی میشه ؟؟ کوچولوی نازم دندون یازدهمت ٢٧ دی دیدم که زده بیرون به سلامتی ... حالا یه کم از کارات بگم عاشق دایی محسنی تا آیفن زنگ میزنه میگی آآآآیی یعنی دایی ... تلفنی تو خیالاتت همش داری با دایی حرف میزنی و وقتی میبی...
7 بهمن 1391

بعد 2 ماه و 19 روز...

سلام امروز بعد مدتها اومدم تا از  رزانا جونم  بگم ... خیلیی وقته نیومدم ولی دوباره زودی میام  و عکس میذارم حتما... رزانا که بی نهایت بامزه شده و کوچولوی من الان 1١ تا دندون داره شدیدا گرفتار دندوناشه و اشتهاش یه کم ، کم شده ولی خییلیی خانومه و صبوره تا ایشاللله دندوناش کامل دربیادو راحت شیم ...  19آبان ماه من و رزانا و باباییش رفته بودیم کیش که دندون هفتم و دو روز بعد دندون هشتم درومد 14 آذر دندون نهم و 24 آذر دندون دهمت درومد مامانی که جزء دندون بزگاته و یه کمی سختتره عشقم ... این روزا خییلیی کارای بامزه و خنده داری میکنی و خیییلییی شیرین زبونی میکنی تیکه کلامت چیه و کیهس ... زیباترین کلمه...
3 بهمن 1391

تولد 1 سالگی بهترینم...

توی این روز زیبا که دختر ناز من ١ ساله شد ، خاله نفیسه و بابایی خیییلییی کمک کردن مخصوصا خاله نفیسه که خیییلییی زحمت کشید و با کمک هم همه تزئینات تولدو خودمون با دست درست کردیم که فوق العاده زیبا شد ... خدا رو شکر همه چیز خوب و عالی بود ... بابایی هم که همه بادکنکارو باد کرد و دیگه کبود شده بود... و صبحش تازه فهمید که وسیله ای که بادکنکارو باد میکنه وجود داره و وقتی مشخصاتشو گفت یادم افتاد که خودمون داشتیم و چند وقت پیش که استخر توپ خریدیم توش بوده...ولی به بابایی نگفتم تا بیشتر از این افسوس نخوره   همه ی هستی ما اولین تولدت مبارک ... ...
15 آبان 1391

ماما ... بابا ...

شیرین ترین موجود دنیا ٣ روزه یعنی از تاریخ ٨/٨/٩١ درست  روز  سالگرد ازدواج من و بابا ییش با گفتن ماما... به من و ٢ روز بعد با گفتن بابا به باباییش... بهترین هدیه ی دنیا رو بهمون داد ...     ...
11 آبان 1391

2 روز مانده به 1 سالگی ...

سلام عشقم جانم نفسم (مثل سلطان سلیمان گفتم) احساس عجیبی دارم از این که چند روز دیگه ١ ساله میشی بعضی موقع ها گریم میگیره از اینکه تولده ١ سالگیته این بدون که منو بابایی خییلییییی عاشقتیم و تو نفس مایییی... عشقم هزار ماشالههه کلی وروجک شدی امشب که داشتی خودت از روزمین بدون کمک از چیزی بلند میشدی که راه بری و بازیگوشی میکردی بابا حامد گفت یادته یه روز دغدغمدن  این بود که رزانا یاد بگیره دمر بشه و بعد منتظر بودیم تا یاد بگیری از حالت دمر قلت بخوری ؟؟ الان دیگه خودت بدون کمک از روی زمین بلند میشی و راه میری، اولین و بیشترین قدمهات روز جمعه ١٤ مهر بود و از اون به بعد هی بیشتر و بیشتر...
1 آبان 1391

مبارک مبارک 11 ماهگیت مبارک ...

سلام فرشته کوچولوی مامان ... ٢ روز پیش ١١ ماهت تموم شدو وارد ١٢ ماهگی شدی و ١ ماه دیگه تولدته عزیزترینم ... وای خدای من دخترم داره ١ ساله میشه شکرت به خاطره اینکه همچین فرشته ی آسمونی رو به من هدیه دادی ... امشب میخوام ١ تاپیک بزنم و با مامانای گل آبانی واسه تولده کوچولوهامون برنامه ریزی کنیم ... حالا یکم از ماه شهریور که گذشت بگم اولاش با مامانم و دوستاش و خاله هات زنونه رفتیم شمال که بسییییییار خوش گذشت ... وسطاشم که تو مریض شدی و تب کردی شدید و من جیییگرم کباب بود که تو بی حال بودی مامانی اما از اونجایی که خدای ما خیییلییی مهربونه زود خوب شدی عشقم ... این روزا شدید درگیر کارای آتلیه امو و دارم یه تحول اساسی توش انجام میدم و ذه...
5 مهر 1391

10 ماهگیت مبارک عشقم...

سلام خانوم کوچولو ... ٣ روزه ١٠ ماهت به سلامتی تموم شده ، وااااااااااااای خدای من دخمل کوچولوی من ٢ ماهه دیگه تولدشهههه؟؟؟ ایشاللله تولد ١٠٠ سالگیت مامانی خوبم... ٣ شب پیش به مناسبت ١٠ ماهگیت کیک خریدیم و رفتیم خونه مامانی یعنی مامانم ...  عزیزترینم ١٠ ماهگیت مبارک و مبارک و مبارک ... الان که دارم مینویسم شدیدا افتادی به جون کشوی میز تی وی و داری همه چیشو میریزی بیرون قربونت برم... امشب یه برنامه دانلود کردم که عکس خودمو بابایی رو دادم و عکس نی نی مون که تو باشی رو داد ایناهاش...   جدیدا ٣ -٤ ثانیه رو پاهات وایمیسیو بعد میوفتی... تا صدای آهنگ میشنوی به شدت میپری بالا پایین و ذوق زده میشی ... تا بچه م...
7 شهريور 1391